ذات تو همچون گوهر روز ازل |
| بدترین و بهترین کار تو شد |
برکن از تن رخت بدرویی زحال |
| حال برهم زن شوی اینقدر منال |
چیره شو بر خشمت ای عالیترین |
| خلقت روحت نبوده این چنین |
لب به مهر بگشا مده دست غضب |
| گرتو داری ذره ای اصل و نصب |
رهرویی در راه دینداری بیا |
| مدعی از دین و اعمالی تباه ؟ |
بس کن این نیرنگ دنیاجمع کن |
| لؤلؤیی اندر دل این بحر کن |
گر به رغبت حاضری دستی بده |
| یا که دست از وی بکش کارش بنه |
میکنی ظلمی به تن آهی به دل |
| هی شکستی قلب آن آزرده دل |
پیش خود رحمی گزافش میکنی |
| واقعیت بین که را خر میکنی ؟ |
روزگاری تیرگی شد حال من |
| تا پذیرفتم برفتم از وطن |
چاکرانش شد ملک یا خاک بود |
| عرش او از مکر و عصیان پاک بود |
گرد او تنها فرشته بود و بس |
| ما خدا را بنگریم از پیش و پس ؟ |
گر بیازاریم دلی از کام خود |
| کافران با منت اریم جای خود |
ای رفیق در هر عمل هوشیار باش |
| صامت از عیب و درست کردار باش |
شد خجل روحم بزشتی پاره شد |
| لخت و عریان زیر باران ناله شد |
مینویسم آن دروغهای بزرگ |
| می چکد اشکم به زیر پای گرگ |
گر تو خواهی مردن آن بهتر بود |
| زیر دست اغنیا مهتر بود |